اشــــعار اســـــماعيل ســـاســــانــــي



ميان اين همه احساس واضح و مبهم


ميان عشق و هوس هاي ساده و درهم




ميان اين همه پچ پچ، ميان اين همه حرف


تو آن دروغ قشنگي که باورت کردم



من از قبيله ي عشقم، تو از تبار هوس


که مي کشد به جدايي وصال ما با هم



من از بهشت گذشتم براي گندم تو


به لحظه هاي تب آلود عاشقانه قسم



و چشم هاي خمارت که سيب حوا بود


و داد ايل و تبارم به باد چون آدم



قسم به ناله ي هابيل و اسم اقليما


قسم به داغ شقايق، زلالي شبنم



که من گذشته ام از او، خدا تو هم بگذر


به حق جمله ي مظلوم دوستت دارم



اسماعيل ساساني  


چه حالي مي دهد باران، ولي تنها کنار تو
دو جرعه چاي، يک فنجان، ولي تنها کنار تو

صداي خش خش برگ و ترنم هاي پائيزي
ت تق تق، چانه ي لرزان ولي تنها کنار تو

نشستن توي آلاچيق و "ها کردن" به دست ماه
که تکيه داده بر ايوان، ولي تنها کنار تو

چه حالي مي دهد بوسه، چه حالي مي دهد لبخند
حکايات لب و دندان، ولي تنها کنار تو

ببين اين ژاکت کهنه کنار تو چه مي آيد
دلم شاد و لبم خندان، ولي تنها کنار تو

چه روزي مي شود امروز عجب عصرانه اي به به
کمي سبزي پنير و نان و،لي تنها کنار تو

چه حالي مي دهد شانه به شانه با تو بودن ها
چه حالي مي دهد باران، ولي تنها کنار تو

اسماعيل ساساني


شده دلتنگ کسي باشي و دلگير شوي؟


يا که رويا زده، در آينه تحقير شوي؟
شده برقي بزند غصه امانت گيرد


فاز تو فاز غم و مات و زمين گير شوي؟
يا که در جمع ولي يکسره تنها باشي


بي سبب خنده کني، محو تصاوير شوي؟
شده عقل و دل تو ساز مخالف بزنند


ياري دل بکني، دشمن تدبير شوي؟
تو خود آزاري من ديدي و تا حال شده


گوشه ي دنج اتاقي غل و زنجير شوي؟
ثانيه ساعت و يک ساعت تو سال شده


شده در لحظه و با حادثه اي پير شوي؟
حس دلتنگي من فاصله را نشناسد


شده نفرين شده يا مي زده تعبير شوي؟
از خداحافظي ات خنده جوابم کرده


شده هي شکوه کني، ناله ي شبگير شوي؟
بخدا تا به ابد منتظرت مي مانم


کاش روزي بشود قسمت و تقدير شوي
اسماعيل ساساني 


بعد تو بدجور احساس ندامت مي‌کنم 


از خودم، از عالم و آدم شکايت مي کنم 
آمدي! رفتي! همين درماندگي ميراث کيست؟


اينکه بي تو هر کجا احساس غربت مي کنم 
جاي خالي تو و شب هاي بي خوابي من


 نيستي و با در و ديوار صحبت مي کنم
اين بلاهايي که آمد بر سرم گردن بگير


 که تو خوبي و به خوبي زود عادت مي کنم 
مي روي پشت سرت هم اشک مي ريزم هم آب


حرف قلبم را نمي گويم، نجابت مي کنم
راستي! رفتي و بعد رفتنت باران گرفت 


آه، مي بخشي اگر عشقم صدايت مي کنم
چتر را با خود ببر از بس که من ديوانه ام


به نوازش هاي باران هم حسادت مي کنم


 اسماعيل ساساني 


مي‌شود دل به غم عشق تو مأنوس کنم
يا که قرآن لبت بعد وضو بوس کنم

دل به آيات لب سرخ تو ايمان دارد
تا به کي قلب مسلمان شده مأيوس کنم



سايه‌ي چشم تو و خطه‌ي سرسبز شمال
لبِ ساحل منِ دريا ز چه افسوس‌کنم

مالياتي ز‌لبت خرج بکن تا فکرِ
پيچ گيسوي تو و جاده چالوس کنم

اي به قربان تو و چشم‌سياهت، با عشق
يک غزل توطئه چيدم که ترا بوس کنم



اسماعيل ساساني  


کبوتر دل من، باش قهرمان خودت


عقاب تيز بزنگاه داستان خودت 


به وقت اوج گرفتن شريک يکدل کو؟


به فکر لانه ي خود باش و آسمان خودت
براي کشتن غم، نيست هم پياله کسي


 بگير جام و بکوبش به استکان خودت 
دل رميده ي من روز روز نامردي است 


به جز خدا به کسي دل نبند جان خودت
بخواب، اي دل بي کس بدون لالايي 


بگو براي خودت قصه با زبان خودت


اسماعيل ساساني 
 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

ترفندهای معلمی آموزشی تربیتی متخصص زنان و زایمان و نازایی نیلو طرح صندوق کارآفرینی امید استان کردستان webgardi Carol کلبه عشق آنا islam