ميان اين همه احساس واضح و مبهم
ميان عشق و هوس هاي ساده و درهم
ميان اين همه پچ پچ، ميان اين همه حرف
تو آن دروغ قشنگي که باورت کردم
من از قبيله ي عشقم، تو از تبار هوس
که مي کشد به جدايي وصال ما با هم
من از بهشت گذشتم براي گندم تو
به لحظه هاي تب آلود عاشقانه قسم
و چشم هاي خمارت که سيب حوا بود
و داد ايل و تبارم به باد چون آدم
قسم به ناله ي هابيل و اسم اقليما
قسم به داغ شقايق، زلالي شبنم
که من گذشته ام از او، خدا تو هم بگذر
به حق جمله ي مظلوم دوستت دارم
اسماعيل ساساني
درباره این سایت